Recent Posts

دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۷

قصابان ایران هنوز سلاخی می‌کنند

امروز در کشتارگاه اوین 29 نفر را با ساطور عادت سلاخی کردند و ما نظارگر بودیم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۷

من گل آفتاب‌گردانم



















تو آفتابی
من گل آفتاب‌گردان
رو کرده بر تو ایستاده‌ام

آواز می‌دهم، نامت را بر زبانم
از بلندای نامت، قد می‌کشم

من گل آفتاب‌گردانم
گل همیشه عاشق
می‌تپد مهرت در کنج سینه‌ام

من دنبال تو می‌گردم
سرزمینت کجاست
آفتاب همیشه تابان من
به رنگ بی‌قراری من بتاب

ح مقدم (بادبان)

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۸۷

بسته پیشنهادی ایران

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۷

دوهزار و سیزده کلیک در یک روز

دیروز بادبان من سرگیجه گرفته بود وقتی آمدم تو وبلاگم تا کنتور آمار بیننده‌گان را چک کنم دیدم کنتورم کف کرده و هشتدار قرمز برایم گذاشته و نوشته برای دیدن آمار دقیق باید گزینه دیگری را انتخاب کنم که با هزینه است و مجانی نمی‌پذیرد و دیروز بعداز ظهر آمار به هزار بیننده رسیده بود تعجب کردم !! چه خبر شده ؟ این همه وزیتور از کجا آمده ؟آن هم در یک روز!! لینک‌ها را چک کردم دیدم لینک کاریکاتور آخرم را یکی از کاربران بالاترین لطف کرده و در سایت قرار داده . قبلاً هم بعضی از کارهایم را در بالاترین دیده بودم ولی هیچ وقت آمار این قدر زیاد نبوده به هر حال شب که برگشتم خانه و دوباره کنتورهایم را چک کردم دیدم هنوز کنتور اولی غش کرده و کنتور دومی آمار بینندگان را 2013 نفر نشان می‌دهد .

خواستم روز 26 تیرماه 1387 و رقم2013 بیننده را در این روز، در بادبان فیلتر شده‌ام ثبت کنم چون یقین دارم چنین آماری را عمراً نخواهم دید و برای من ندید پدید، سقف بسیار بزرگی است. دیشب متوجه شدم گویا نیوز هم در صفحه ديدني هاي دنياي تصوير به این کاریکاتور عکس یادگاری آق محمود لینک داده البته از شما چه پنهان فکر نمی‌کردم گویا نیوز از این ناپرهیزی‌ها بکند چون با وبلاگ‌های امثال من زاویه دارد به هر حال حسابی امروز ذوق زده شدم و انگیزه‌‌ام در ضمینه کاریکاتور به کوری چشم آخوندها چند برابر شد.

حالا هرچه می‌خواهید با ایمیل خط و نشان بکشید و برای وبلاگ نویسی قانون حکم اعدام در مجلس صادر کنید. و دارالتجاره اتحادیه اروپا هم هر چه می‌خواهد این سیاست مماشات را با این زالوصفتان خون‌خوار ادامه بدهد ولی یقین داشته باشید تا آسیاب آخرین استخوان‌های آخوندها از پای نخواهیم نشست. من نه انسان مبارز و انقلابی هستم و نه ادعای سیاسی و فرهنگی دارم ولی نمی‌توانم در مقابل ظلم و ستمی که بر مردم و سرزمینم می‌شود سکوت کنم تا زمانی که نسیم آزادی بر بادبانم می‌وزد، صدایم را در کاریکاتور، شعر، مقاله، و نوشته جار خواهم زد. این پنجره گشوده شده را نمی‌توانید بر ما ببندید. امروز نگاه کردن به بادبانم را بیش از پیش دوست دارم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۷

از آلبوم عکس‌های یادگاری آق محمود


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷

شب آوازها




شب آوازها وبلاگ جدید حمید اسدیان، قصه نویس و شاعر مبارزی است که تمام آثارش به سمت مقاومت قد کشیده است. رژیم شاه او را به هنگام بازگشت از پایگاه‌های فلسطین دستگیر و روانه زندان می‌کند حمید پس از 5 سال اسارت در زندان حکومت پهلوی به همراه آخرین بازماندگان زندانیان سیاسی در زمان انقلاب از زندان آزاد می‌شود

به قلم او بیست و چند کتاب به رشته تحریر درآمده است. او راه درازی را پیموده تا به اینجا رسیده و این راه چندان هم سر راست نبوده . اگرچه راه او از بوی راهروهای زندان، و از بوی باروت و از سر گردنه ِ آتش و خون گذشته و لی او راه سراسر گل سرخ می‌خواند. و حالا رختخواب خالی یارانش را توی متن کتاب‌هایش پهن کرده . او شاعریست توانا ، با رج‌های سبز روی زمینه سفید قصه می‌بافت .

بادبان من که توی اولین خط یک نوشته معطل می‌ماند و پشت چند جمله گم می‌شود شما را به میهمانی شب آوازها دعوت می‌کند

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۷

هجده تیرماه













زیر سینه سربی ابرهایِ هجده تیر ماه
بادبان کوچک من
بروی آبهای آشفته پهلو گرفته
و میلاد ماه همانند
درخشش الماسی
در وسعت دریا می‌لرزد
وچون جرقه ای بارور
در انعکاس آینه آب می‌چکد

ای ابرهای پر بار ببارید
بر جوانه های خزان دیده
ای بادهای پر امید
بکوبید بر یالِ بادبان من
تا پیش روم بسوی
دروازهِ دریایِ آرزوها

تا صدای دریانوردان شیردل را
دوباره بشنوم
تا صدایم را با چلچله‌ها
دوباره هم ساز کنم
تا بالهای گشوده ِ مرغان دریائی را
دوباره ببینم
که از پرواز هراسی ندارند
سوسوی فانوس ستارگان
در انتظار دستهای برهنه
ولی توانای ما می‌سوزد
دیگر اشگ نخواهم ریخت
فقط سرود می خوانم

ح . مقدم (بادبان )

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۷

آفتاب عدالت در تیرگی تجارت


وقتی که جهان چشم‌هایش را فرو می‌بست تا نبیند که در ایران تحت حاکمیت مستبدان چه می‌گذرد ، وقتی که آفتاب عدالت در تیرگی تجارت پنهان می‌شد، وقتی که در ایران از انسان و انسانیت چیزی باقی نمی‌گذارند، و متاسفانه آن چه که در ایران می‌بینیم یک تراژدی درام سینمایی نیست، تراژدی درام واقعی است که هر روز در خیابان‌های شهرهای ایران اکران می‌شود

وقتی که در غرب با برچسب تروریستی دهان یک مقاومت مشروع را می‌بندند. فرزندان دلیر این مقاومت هفت سال پیش در یک کار زار حقوقی بذرهای عدالت‌خواهی را در جهان غرب کاشتند . و غرور و آرمان‌شان، ریشه زد و آب جستجو کرد، پوسته زمین را شکافت ، حالا دیگر چه باید کرد تا شکوفا شود ؟ و گل دهد این آرزوی آزادی .

من که همیشه آدم بدبینی هستم هر از گاهی سر به سر این پرندگان آزادی که همیشه در تلاش و کوشش هستند و آواز می‌خوانند می‌گذارم و می‌گویم : اینجا کسی نمی‌شنود . این جا تجارت است و بس کسی گوش نمی‌دهد و انگار باید همه پرنده‌ها برگردند پشت میله‌ها !!

گاهی می‌دیدم این پرندگان رویا می‌بینند می‌گفتم : چیزی به شب نمانده و باید به خواب فرو رفت . گاهی می‌دیدم نیایش می‌کنند می‌گفتم آن آفریدگاری که به آن ایمان داشتید اولین قطار را گرفت و رفت . می دیدم می‌خندند !! می‌گفتم: گریه داره چرا می‌خندید ! در پاسخم می‌گفتند کسی که می‌گرید امید را از دست می‌دهد .

با پاره شدن لیست تروریستی در انگلستان خیالاتم رنگ واقعیت می‌گیرد. وقتی می‌بینم رژیم تو ظلمت کز کرده . و سران حکومتی ریزش می‌کنند یاد آن حرف کنفسیوس می‌افتم که می‌گوید

برگ در هنگام زوال می‌افتد
میوه در هنگام کمال می‌افتد

بنگر چگونه می‌افتی
چون برگی زرد و یا سیبی سرخ

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed